سلام به همه ی آدمای این کره خاکی!!!!
قرار برا ساعت 19 بود...کیک جلوتر رفته بود...مثه اینکه کیکه شوقش بیشتر بود برا اینکه به دستان پر مهر انسانی
که همه ی زندگی منه قاچ بشه...ولی کور خونده بود...مگه من میذارم...بالاخره رسیدیم...ساعت 19:40...من کم کم
داشتم پا میذاشتم به این دنیا...نمیدونید چه حالی داشتم...بمانننننند.........صلواتش یادت نره.....
...بالاخره من متولد شدم...
آره تولد من در این بود که کنار عزیزی قرار گرفتم که همه ی دنیایه منه......شب بله برونمون بود....من که خیلی
دوسش دارم....دعا کنید بتونم به لطف امام زمان«عج» ،زندگی خوبی رو برای عزیز تر از جانم فراهم کنم....راستی یه
پدر و مادر و یه داداش و زن داداش خونگرم جنوبی و خاله و شوهر خاله و دایی و زن دایی و پسرخاله و 2 تا دختر دایی عالی و یه گل سرسبد دیگه به نام
مامان جون خدا بهم داد...وکلی آشنای خوب دیگه...ایشاالله که لیاقتشونو داشته باشم...اما دلم میسوزه که چرا نشد
که یه پدر بزرگ خوب داشته باشم....خیلی حیف شد....ایشاالله همه خوشبخت بشن .....
« با عقل تصمیم بگیرد و با عشق عمل کنید توی زندگی مشترکتون تا همیشه شاد باشید»
«برا همه دعا کنیم تا خوشبخت بشن»
«راستی عروس خانم مبااااااااارررککککه...بزن اون کف قشنگرو
ایولا....ایولا....شل است...شل است...»