هیسسسسسس.....خیلی آروم سلاااااااام
یکی میگفت: من رقص دخترای هندی رو خیلی بیشتر از نماز مامان و بابام دوست دارم!!!!
بهش گفتم زبونتو بیشگون بگیر..گفتم خوب چرااینجوری میگی؟ بهم گفت: آخه نمازی که مامان و بابای من میخونن فکر کنم از روی عادت باشه ولی رقص دخترای هندی از روی عشقه(ندیدی یه فیلم هندیه 3 ساعته 4:41دقیقه اش رقص و درخت و شادی و...)
......این یکیو داشته باشید.....
یکی میگفت رفتم بندر(عباسشون میگفت،نه انزلی و...) دم غروب که دریا کم کم داشت خلوت میشد من تازه رفتم لب ساحل بشینم ...از قضا باد تندی هم می اومد...با امواج بد جوری به کنارهای ساحل سیلی میزد...یه صدایی به گوشم میرسید که بد جوری منو میبرد توی حال خوش معنوی...فکر کنم صدای فریاد موج های کوچیک و بزرگ بود که برای رسیدن به ساحل غوغایی میکردند(غافل از اینکه ساحل براشون میشه گورستان)،خلاصه به یه بندری که نشسته بود و داشت سنک پرتاب میکرد توی آب گفتم :خوش به حالتون هر روز این صدای زیبای امواج رو میشنوید و کلی حال میکنید...گفت :کدوم صدا رو میگی ؟؟؟من که چیزی نمیشنوم!!!گفت من به این صدا عادت کردم...
......اینم خوندید بچه ها.....
فکر کنم گرفتید چیه منظورم؟؟؟؟؟؟؟؟ آره واژه ی تلخ .... عادت.....
آره عادت بوده که همیشه عشقو کم رنگ کرده....البته عادت همیشه بدم نیستا ولی در کل میگم....
نکنه ما به نبودن یا بودن بعضی ها که خیلی تو زندگیمون مهمن عادت کنیم؟؟؟ قبول کنید عادت قصه تلخیه...
خودمون...خودامون...خود خودامون.....خودی ها...از همه مهمتر آقامون.......خدای مهربونمون....خوب بیایین عادت نکنیم دیگه...فعلأ...